بیست و هفت سال قبل همین روزها بوده که بابا بچهی یک سالهاش را با همسرش در خانه گذاشت و بهعنوان مسئول جهاد سازندگی شهرستان سمیرم اصفهان، شروع کرد به چرخ زدن در روستاهای منطقه تا گره از کار ملت باز کند: حمامی ساخته شود، راه مالرویی تبدیل به جادهی شوسه شود، یا یک کانال آب برای کشاورزان منطقه ترمیم شود.
آن روزهایی که داشتن دیپلم، تضمین استخدام دولتی بود، بابا فوقلیسانس پیوسته داشت، آن هم از دانشگاهی که قبلاً اسمش پ.هلوی بود و بعد شد دانشگاه شیراز٫ همان روزها میتوانست راحت استخدام جایی مثل ذوبآهن بشود و سالها با خوبی و بدون دردسر و حقوق بالا کار کند. اما مسیر دیگری رفت و سی و سه سال کارمند مستقیم دولت شد.
جمعهی همین هفتهای که گذشت (سیام مهر نود و پنج) بود که در موقعیت عجیبی یاد شرایط بیست و هفت سال پیش بابا افتادم. داشتم در اختتامیهی همنت آب تیمهای شرکتکننده را زجرکش میکردم تا تیم برتر را اعلام کنم که یاد جوان بیست و هشت سالهای افتادم که شاید یک روز سیام مهرماه در یک نیسان پاترول مستعمل داشته در کوهها میچرخید تا حال مردم یک منطقه بهتر شود.
همان موقع به این فکر کردم که کاری که الآن دارم میکنم، چقدر شبیه کاری است که بابا بیست و هفت سال پیش میکرد: تلاش برای بهتر شدن زندگی عدهای از طریق پیشرفتهای کوچک، اما واقعی. تلاش برای بهتر کردن مصرف آب مملکت، تلاش برای راه افتادن یک کسب و کار در یک منطقهی خیلی معمولی روستایی. کار، همان کار بود: روزگاری قرار بود جوانی پشت پاترول در روستاها بچرخد و روزگاری دیگر قرار شد جوان دیگری در یک رویداد کارآفرینی همان هدف را دنبال کند. برایم شگفتانگیز بود که در این مدت، عملاً تنها چیزی بدون تغییر، هدف بود.
اعتقاد عمیقی دارم که مسیر پیشرفت کشور (با هر نسخهای، از لیبرالترینهایش گرفته تا همین اقتصاد مقاومتی که این روزها دربارهاش زیاد صحبت میشود)، از مناطق فقیرنشین شهری و روستایی میگذرد؛ از مردمی که نرخ بیکاری بینشان از بقیهی کشور بالاتر است و با مسائل فرهنگیای درگیرند که گاهی اوقات حتی به ذهن ما «شهریهای سانتیمانتال» هم نمیرسد. اگر بتوانیم زندگی این آدمها را درست کنیم است که میتوانیم ادعا کنیم میشود روی زندگی طبقهی متوسط شهری (یکی مثل خودم) که پذیرش راحتتری نسبت به این موضوعات دارند اثر بگذاریم. این مسیر هم از نگاه بالا به پایین و دولتی به اشتغال نمیگذرد؛ باید به این آدمها کمک کنیم مشکلاتی که خودشان با آن بیشتر از هرکس دیگری درگیرند را تبدیل به فرصتهای کسب و کاری کنند.
اگر بخواهم صادق باشم، حتی بهعنوان کسی که مستقیماً در صنعت فناوری اطلاعات فعال است و از آن کسب درآمد میکند هم میتوانم بگویم که «کارآفرینی» (بما هو کارآفرینی!) واقعی هم جایی خارج از دنیای فناوری اطلاعات و استارتاپهاست که اتفاق میافتد. جایی که دغدغهی آدمها، نه ساختن یک بیزینس میلیون دلاری و فروختنش، که کمک پایدار و گسترده به دیگران باشد.
یکجور «سفره پهن کردن» بزرگ که قدیمیها استاد آن بودند.
بعد از نگارش (۸ آبان ۹۵): نمیدانم آن موقعی که داشتم عبارت «بیست و هفت سال» را مینوشتم، دقیقاً چطور حساب و کتاب کردم که اینجوری از آب در آمد. من بیست و هشت ساله نیستم و قاعدتاً عدد ۲۷، باید سی و سه باشد. اما حالا کاریست که شده و از طرفی چون هایپرلینک این مطلب هم به ۲۷ اشاره دارد، نمیتوانم تغییرش دهم. بخاطر همین، فرض میکنیم میثم ۲۸ ساله این مطلب را نوشته، یا مطلبی مربوط به پنج سال قبل را تازه منتشر کردهام!



