حتی از فکر کردن به کارآفرینی سازمانی هم تنم میلرزد!
بعنوان کسی که در برهههای مخلتف زندگیاش هم کارآفرینی شخصی و هم کارآفرینی سازمانی را تجربه کرده، اعتقاد دارم و حتی حاضرم شهادت بدهم که کارآفرینی سازمانی، پیچیدهتر از کارآفرینی شخصی و غیر سازمانی است.
بله! من هم قبول دارم که:
- کارآفرین سازمانی احتمالاً تا مدت خوبی نگرانی مشکلاتی مثل هزینههای ثابت یا حقوق خودش را ندارد؛
- ممکن است بتواند از مزایای وابستگی به یک سازمان بزرگتر (مثل برند، یکپارچگی محصولات، منابع مشترک و …) استفاده کند؛
- و ممکن است بخاطر دسترسی به منابع دانش سازمان، مشکل کمتری برخی ابهاماتی که سایر کارآفرینان با آن روبرو هستند داشته باشد؛
اما نباید فراموش کرد که:
- کارآفرین سازمانی برخلاف کارآفرین شخصی معمولاً اختیارات محدودتری دارد؛
- برای تمام تصمیمهایی که میگیرد، باید به فرد یا گروهی در سازمان پاسخگو باشد؛
- در یک نظام بودجهبندی فعالیت و در نتیجه فرآیند جذب منابع مالی پیجیدهتری را تجربه میکند؛
- به علل مختلف نمیتواند آنقدر که سازمان کارآفرینش توان دارد، چابک باشد؛
- بیش و پیش از هرچیز اعتبار خودش در سازمان را به خطر انداخته و روی شهرت سازمانی خود ریسک کرده است؛
- و بطور خلاصه: از دید سازمان اختیارات یک کارمند (حتی ارشد) را دارد، اما انتظار از او، اغلب مانند مدیران بخش خصوصی است.
به همین خاطر است که تصور میکنم کار کارآفرینان سازمانی سختتر و پیچیدهتر از دیگر کارآفرینان است. اجازه دهید این نکته را هم شفاف کنم که اینجا منظورم از کارآفرین، جوانی کمتجربه نیست که بدون مطالعات لازم و صرفاً بر اساس یک ایدهی خام، کاری را شروع کرده و احتمالاً بخاطر مشکلات مرتبط با نقدینگی است که شکست میخورد. کارآفرین سازمانی ما، کسی است که احتمالاً در خارج از سازمان هم میتوانسته بهعنوان یک کارآفرین موفق باشد و حالا به هردلیل، روحیهی کارآفرینی خود را در یک سازمان ارضا میکند.
کارآفرینان سازمانی، بیشتر از چیزی که از دور به نظر میرسد شایستهی احتراماند.




واقعا کارآفرینی سازمانی مقوله ی سخت و پیچیده ای هستش و نمیشه به همین راحتی و بدون برنامه کاری را در این زمینه انجام داد به نظر من هم کارآفرینی سازمانی بسیار نیاز به تجربه و سطح بالایی از آگاهی و ارتباط نیاز دارد.